پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

664- من از آن روز که در بند تو ام آزادم

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ

شخصاً از برنامه‌های مصاحبه‌طور که یه مهمون داشته باشه و یه مجری و این بپرسه و اون جواب بده خوشم نمیاد و آدم فیلم‌بینی هم نیستم و اصن اهل تماشا و دیدن و خوندن نیستم و ترجیح میدم نشون بدم و بنویسم و تولید رو به مصرف ترجیح میدم کلاً

ولی

چند شب پیش، شب امتحانی حوصله‌ام سر رفته بود و (دو هفته است تنهام خب! من مانده‌ام تنهای تنها میان سیل غم‌ها) برای اولین بار داشتم تو آپارات یه چرخی می‌زدم و از این لینک به اون لینک، رسیدم به دید در شب و مصاحبه‌های رضا رشیدپور و یه عده بازیگر و خواننده و فوتبالیست و رجال سیاسی و مذهبی و حتی یه عده که نمی‌شناختمشون راستش!

به شخصه آخرین باری که رضا رشیدپورو دیده بودم مجری صبح به خیر ایران بود و منِ سیزده چهارده ساله لقمه به دست وایمیستادم جلوی تلویزیون و منتظر سرویس (ینی همون آژانس) ایشونم تیتر اخبارو می‌خوند و آهنگ و نماهنگ پخش می‌کرد و پیام‌های ملتو می‌خوند که برنامه‌تون چه خوبه و وقتشو بیشتر کنید و از این صوبتا. آخرین باری هم که خانم شیلا خدادادو دیده‌بودم بازم مربوط میشه به همون ده دوازده سالگی و مسافری از هندش!

روی یکی از مصاحبه‌ها که مصاحبه ایشون و خانم خداداد بود کلیک کردم و یه تیکه‌هایی تو دیالوگاشون بود که خب لایک داشت ولی بگذریم و بریم سر اصل مطلب! 

کل مصاحبه یکی دو ساعت بود و حوصله‌ام بیش از پیش داشت سر می‌رفت؛ چون همون طور که گفتم شخصاً از برنامه‌های مصاحبه‌طور که یه مهمون داشته باشه و یه مجری و این بپرسه و اون جواب بده خوشم نمیاد و اصن نمی‌دونم با چه انگیزه‌ای نشسته بودم پای اون لینک؛ ولی خب از رو نمی‌رفتم و همچنان با تمام قوا سعی می‌کردم ادامه بدم ببینم تهش چی میشه مثلاً!

مصاحبه کم کم داشت تموم میشد و یه چند تا عکس نشون خانم خداداد دادن و قرار شد یه جمله برای هر تصویر که در واقع تصویر یه شخصیت ورزشی یا هنری یا سیاسی بود بگه. مثلاً می‌گفت این خانوم از دوستای خوبمه و ایشون یه بازیگر تواناست و ایشون یه سیاستمدار تواناست و ورزشکار فلانه و قهرمانه و ایشون فلان و ایشون بهمان و رسید به گلزار و گفت ایشون از دوستان همسرم هستن (حالا بماند که همسرش دکتره و خودش بازیگر و گلزار هم بازیگر)

وقتی عکس حسام نواب صفوی رو نشون دادن گفت از دوستان قدیمی من هستن و از مجری اجازه خواست یه توضیح مختصر بده و شاید همین توضیح مختصرش بود که خستگی اون روزو از تنم به در کرد و برای روز بعد و روزهای بعدش هم حتی، کلی و کلی بهم انرژی داد؛ توصیح مختصری که رفت تو لیست کلیدواژه‌هام که بعداً که اون بعداً امروز باشه بیام در موردش بنویسم...

گفت حسام از دوستان قدیمی و صمیمی منه که قبل از ازدواج حال و احوالی از هم می‌پرسیدیم و تماس تلفنی هم داشتیم و رفت و آمد هم داریم ولی بعد از ازدواج، ایشون با موبایل همسرم تماس می‌گیرن و یه سلامی می‌رسونن و اگه بخوان حالمم بپرسن از فرزین (شوهرم) می‌پرسن و من و فرزین هم همیشه میگیم ای بابا این کارا چیه و

مصاحبه که تموم شد، لپ‌تاپمو خاموش کردم و فردا صبش امتحان داشتم و کتاب جلوم باز بود و داشتم به حسام فکر می‌کردم و هر چند ثانیه یه بار می‌گفتم لایک به اون شیر پاک و لقمه‌ی حلالی که بهت دادن!!!


فرزین، سامیار، حسام



۹۴/۱۱/۰۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

اذی

مراد