پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

برای تکمیل مبانی نظری پایان‌نامه‌م به یه مبحثی تو حوزهٔ کسب‌وکار نیاز دارم (یه جوری فرهنگستان و مدیریت رو درهم آمیختم که خودمم هنوز باورم نشده چطور). از فهرست یه کتاب کت و کلفت مبحثی که دنبالش بودمو پیداش کردم و خب نمی‌ارزه کتابه رو بخرم برای چند صفحه مطلب. کتاب کوچیکی هم نیست. بخوام بخرمم پیدا نمیشه اینجا. اینترنتی هم سفارش بدم طول می‌کشه برسه دستم و فردا لازمش دارم. پاشم برم تهران؟ بازم نمی‌ارزه این همه هزینه برای چند صفحه مطلبی که بهش اشراف دارم و فقط برای ارجاع دادن می‌خوامش. از هفت هشت ده نفر از دوستای کارشناسیم که تغییر رشته داده بودن مدیریت و اقتصاد پرس‌وجو کردم و هیچ کدوم نداشتنش. یکیشون نسخهٔ انگلیسیشو داشت که خب از هیچی بهتره و یکیشونم گفت توی دانشکده آقای فوتوکپی کتابه رو داره و هر کی بخواد براش کپی می‌کنه.

۹۷/۰۸/۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۵۹)

آقای فوتوکپی!:دی
پاسخ:
به خدا دوستم گفت آقای فوتوکپی :)))
الان یکی از خوانندگان عزیزم شمارهٔ آقای فوتوکپی رو برام فرستاد. الان دقیقاً دارم فکر می‌کنم زنگ بزنم چی بگم؟ بگم سلام آقای فوتوکپی. بی‌زحمت از فصل ۹ اون کتاب سفیده عکس بگیر تلگرام کن؟
شوربختانه تلگرامشم یه هفته است چک نکرده
فکر کردم آخرش از ما پرسیدی که هرکی می‌خواد بیاد آقاهه براش کپی بندازه
پاسخ:
نه. منظورم خوم بودم. خدایی به چه درد شما می‌خوره :))
کپی بندازه؟ :| کپی بندازه؟؟؟؟ :|||
پاسخ:
شما کپی رو می‌ندازین؟! :دی
+ مثل اون دو بزرگواری که تو پستای من به جای تو، تلاش و وبلاگ‌نویسی رو انجام داده بودن.
۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۶:۲۷ آشنای بی نشان
همون کامنت جودی:)
پاسخ:
خودتون کامنت بذارین. از رو دست هم تقلب نکنید :))
الان به سرانجام رسیدی یا هنور درگیری که یکی بره برات کپی بگیره؟ :)
پاسخ:
نه هنوز به سرانجام نرسیدم :))
۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۷:۵۶ کروکدیل بانو
میخوای برم عکس بگیرم برایت؟
پاسخ:
خواستنشو که می‌خوام :)) ولی من اگه روم میشد از کسی کاری چیزی بخوام که ارشیا الان دانشجوی ارشد همون دانشکده است. از اون می‌خواستم :|
۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۸:۲۰ آسـوکـآ آآ
ما میگیم کپی میگیره. غلطه؟ :دی فائلا رو صدا بزنید بیاد تکلیفشو روشن کنه. من ده دقیقه ست میگم کپی میندازه؟ کپی میگیره؟ هنوز نفهمیدم کدوم درسته :دی
پاسخ:
شما رو ارجاع میدم به مبحث فعل مرکب کتب دستور، به‌ویژه مقالهٔ بسیار بسیار کامل دکتر دبیرمقدم
عکسو می‌گیرن و می‌ندازن
کپیو می‌کنن، تلاش و وبلاگ‌نویسی رو هم می‌کنن
اصن یکی از توانایی‌هایی زبان فارسی اینه که با کلمات دخیلی مثل کپی، شارژ، رزرو و... با اضافه کردنِ کردن! فعل مرکب درست می‌کنه
مشکل حل شد؟
اگه تماس گرفتن مشکله برات شماره شو بده من تماس بگیرم
پاسخ:
نه هنوز
تماس گرفتن با آقای فوتوکپی که فی نفسه سخت نیست. آنچه که دشواره بیان درخواست از کسیه که نمی‌شناسمش و نمی‌دونم می‌تونه انجامش بده یا نه. از عکس تلگرامش فهمیدم لباس نگهبانی تنشه هم‌سن بابامه، یه دختر و یه پسر داره و مهربونه :)) الان همین‌قدر ازش اطلاعات دارم
می خوای اگه درخواست از کسی که نمی شناسیش و لباس نگهبانی هم تنشه برات سخته، من جات تماس بگیرم؟
پاسخ:
ممنون :) شماها چقدر خوبین همه‌تون
سختیش بیشتر از این بابته که شاید نتونه انجام بده. خیلی بدم میاد از یکی یه چیزی بخوام نتونه و ندونه. ینی حتی تو دانشگاهم اگه مطمئن نبودم استاد جواب سؤالمو بلده نمی‌پرسیدم :|
زنگ زدم از آقای فوتوکپی! پرسیدم. گفت ما تا حالا کپی نکردیم این کتابو. بچه‌ها خودشون این کارو کردن و گویا هر کی هم کرده یواشکی کرده.
از اونجایی که اخلاق الان در اولویته :دی صبر می‌کنم تهران که رفتم از کتابخونه امانت می‌گیرمش
پاسخ:
یکی که امروز بره از کتابخونه امانت بگیره عکسشو بگیره بفرسته چیه؟ همونم نداریم :))
۲۷ آبان ۹۷ ، ۰۹:۳۵ شوفر تاکسی
سلام
به نظرم اول کپیو میندازن بعد میگیرن. نمیشه که فقط بگیرن. قبلش باید بندازن که گرفته بشه. و نمیشه که فقط بندازن. خوب اونوقت اگه یکی نگیردش چی؟ 
حیف که بحث اصلیه شما اون فعلِ انداختن و گرفتن نبود بلکه اون نفری بود که باید این کارو میکرد. 
امیدوارم به مراد دلتون رسیده باشید/.
پاسخ:
سلام :)
نرسیدم هنوز :)
من تهرانم. اسم کتاب و انتشاراتشو بگو ببینم می تونم برات گیرش بیارم عکسشو بفرستم برات
پاسخ:
ببین من فکر می‌کردم مترجم‌هاش که از اساتید شریفن خودشون اجازه دادن بچه‌ها از انتشاراتی کپی کنن. ولی الان تنها حالتی که راضی میشم عکسشو برام بفرسته کسی، اینه که از کتابخونه به نیابت از من امانت بگیره و عکس بگیره
این لینک کتابخونهٔ ملی هست. داره این کتابو:
ینی قشنگ معلومه دست در دست هم دادید به مهر که من دفاع کنم :))
فصل ۹ این کتابو لازم دارم. فصلِ رشد اس‌شکل: همه‌گیری‌ها، انتشار نوآوری و رشد محصولات جدید
به ویژه بخش سوم این فصل که از ۴۸۸ شروع میشه تا ۵۲۴. ینی بخش انتشار نوآوری به مثابه سرایت؛ مدل‌سازی ایده‌های نو و محصولات جدید
باشه عزیزم برات گیرش میارم غم مخور :)
پاسخ:
حالا اگه پیداش نکردی هم خودتو اذیت نکن. همین که نیت کمک داری همین نیتت هم لحاظ میشه :))
الان بگو کل فصل 9 رو می خوای؟
پاسخ:
کلش نه. فصل ۹ از صفحهٔ ۴۴۵ شروع میشه تا ۵۲۴
من بخش سومش که از ۴۸۸ شروع میشه رو لازم دارم.
حله
پاسخ:
اینم عکسشه: [عکس]
بعد فکر کن آقای فوتوکپی گفت چند ماه پیش ۳۶ بود الان ۴۰ میدیم. چند روز دیگه برم لابد میگن ۵۰ :))
انگار سیب‌زمینیه :| هر هفته میاد رو قیمتش
دیشب به آسوکا هم گفتم، این یارهای شما هرجا هستن با همن گفته باشم :)))
پاسخ:
یاران من؟! نه باهم نیستن. من در اقصی (بخون اقصا) نقاط کشور یار دارم :دی
+ آقا الان کامنتتو یه جور دیگه خوندم یه جور دیگه برداشت کردم که فکر کنم به منظورت نزدیک‌تره :)) منظورت از یارها مجموع تک‌تک یارهامون (یار من، یار تو، یار آسوکا و..) بوده گویا. خب عرضم به حضورت که هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۲:۵۷ :: فروردین ::
مهرناز .ج چقدر مهربونه :).... خدایی منم تهرانم ولی داشتم فکر میکردم که خیلی سخته برم کتابخونه این کتابو بگیرم واست.... که به کامنت مهرناز برخوردم...
پاسخ:
البته قولشو نداده و نتونه و نشه هم اشکالی نداره
من یکی دو ماه بیشتر نیست با مهرناز آشنا شدم و انقدر لطف داره. دیگه ببین خواننده‌های قدیمی‌تر و صمیمی‌تر چه کارایی برام می‌کنن
[الکی مثلا من سلطان قلب‌هام :دی]
اره منظورم همون + بود:))
 خدایا مراد شباهنگ و اوجان نسرین و یار آسوکا و ... رو از شر دختران دیگه و باقی خطرات و اشرار محافظت کن و به وصال این‌ها برسون( بلند بگو آمین) :دی
پاسخ:
آمین :))
هوپ و حنا چی صدا می‌کنن مرادشونو؟ اونا رو هم لحاظ کن از قلم نیفتن
ظهور دلبر لافکادیو رو هم نزدیک‌تر بگردان بار الها :))
حنا و هوپ رو نمیدونم دیگه:))
آخ آخ دیدی دلبر لافکادیو رو یادم رفت، خدایا اون رو تو اولویت بذار لطفا( بگو آمین)، یلدای آووکادو و آووکادو رو هم از جهت فاصله نزدیک بفرما! (یه آمین دیگه)
دیگه عاشق کی داریم؟:)
پاسخ:
یه کمپین بزنیم نیمه‌های گمشده‌مونو پیدا کنیم :))
۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۳:۲۴ مهین (جمجمه)
منم یه یار میخوام:)))
پاسخ:
مهییییییین!!! تو کجایی دختر. ببین این سریاله هست شبکهٔ دو؟ دوستش ندارم اصن. نمی‌بینمش. ولی مامانم نگاه می‌کنه. هر موقع از جلوی تلویزیون رد می‌شم خانوماشونو می‌بینم یاد تو می‌افتم هی :))
+ یار شکیلا رو شنیدی؟ همه یار دارن و بی‌یار ماییم :))
بیا گوش بده:

۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۳:۳۰ نیمچه مهندس ...
من به پست کاری ندارم.ولی فرشته،آخه از شر دختران دیگه؟!
نه! واقعا از شر دختران دیگه؟!:|

پاسخ:
آره دیگه :))
نزار قبانی یه شعر داره از زبان من خطاب به مراد:
همهٔ کسانی که مرا می‌شناسند می‌دانند که من آدم حسودی هستم
و همهٔ کسانی که تو را می‌شناسند؛
لعنت به همهٔ کسانی که تو را می‌شناسند
فکر خوبیه :دی
پاسخ:
برای کامنت مهین آهنگ بی‌یار شکیلا رو گذاشتم
اینم به افتخار تو و کمپینمون:

مرسی :)))
پاسخ:
خواهش می‌شود :)
عه فرشته هم توش هست:D
پاسخ:
:)) آره. خب که چی؟ چند تا آهنگ کردی هم دارم توشون نسرین هست. فکر کردی فقط برای اسم تو آهنگ خوندن؟ :))
خب فامیلشو ذکر نکن!:دی

پاسخ:
اسمشو می‌دونم. ولی همه انگار این‌جوری صداش می‌کنن
زنگ زدم بهش :)
نشد :(
این لینک هم بگیر :)

https://sanaaie.ir/1396/04/20/post-101265/%D8%AE%D9%84%D8%A7%D8%B5%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%BE%D9%88%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D9%81%DA%A9%D8%B1/


اینم بگیر ولی این اون نیست
https://vpb.um.ac.ir/images/192/stories/news/MatalebMofid/sumerry-poyaee_shenasi.pdf




پاسخ:
ممنونم :) فکر نکنم بشه به خلاصهٔ کتاب و پی‌دی‌اف ارجاع داد پایان‌نامه رو، ولی به هر حال بهتر از هیچیه. متشکرم :)
۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۳:۵۱ مهین (جمجمه)
وااااای منو یادته؟! بین این همه خواننده و بعد این همه مدتی که نبودم ، فکر میکردم یادت رفته باشه. ولی برام عجیب بود که یکی از انریدر(نمیدونم درست تلفظ کردم!) وبلاگم رو هی چک میکنه ، فک کنم تویی!

منم اون سریال رو نگا نمیکنم ،  ندیدمش حتی تبلیغش رو ، کلا شبکه داخلی نگا نمیکنم چند ساله خخخخ ، ولی میتونم حدس بزنم موضوع فیلم چی میتونه باشه.

پاسخ:
تو که هیچی، تک‌تک هم‌اتاقیاتم یادمه بابا
مامان و بابات و فامیلاتون که باهاشون میومدی تهران هم یادمه
چی فکر کردی راجع به حافظهٔ من؟
دو تا عکس جغدی و هتل شباهنگ مشهد هم که فرستاده بودی یادمه. یکیش یه مدت پس‌زمینهٔ گوشیم بود
شماره‌تم یه بار بهم دادی ذخیره کردم :دی ولی شماره‌مو بهت ندادم :دی
نه من نیستم. من هر موقع پست بذاری از اینوریدر متوجه میشم و میام می‌خونم. الان پست نمی‌ذاری که بیام. من نیستم خلاصه.
فعلا محتوا رو بردار و انجام بده بعدن ارجاعاتش رو طبق کتابی که به دستت میرسه تنظیم کن :)
پاسخ:
:) شوربختانه این چیزی که می‌خوام تو این چند صفحه نیست
من که چیزی نگفتم اصلا من از بس اسمم رو تو شعرها دیدم دیگه عادت کردم :دی
شعر فقط اونجا که میگه" اخه مگه فرشته هم رسم شکستن بلده؟ آدم میتونه بد باشه مگه فرشته هم بده؟" :)))

پاسخ:
خب که چی؟ اسم منم تو شعرها اومده. منم عادت کردم اتفافا :)))
۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۴:۰۴ مهین (جمجمه)
ماشاااااااالله به این حافظه!!!
بعد کنکورم احتمالا بیام وبلاگ. فعلا که توی ورد لپ تاپ خاطراتمو مینویسم.
پاسخ:
دیگه برای اینکه به حافظهٔ من ایمان کامل رو بیاری، تک‌تک سؤالاتی که روز مصاحبهٔ فرهنگیان ازت پرسیده بودن هم یادمه :)) و هر موقع برای خودم مصاحبه پیش میاد اولین کسی که یادم می‌افته تویی
من این کتاب رو قبلا ً برای امتحانمون لازم داشتم، از جایی گرفته بودم. اما همون موقع هم نمیدونم چرا جلد دومش (انگار) گیر نمیومد....
به هر حال فعلش ندارمش....
پاسخ:
تو مقدمهٔ جلد اولش نوشته جلد دومش به زودی منتشر میشه
گویا نشده هنوز
جلد دوم فصل ۱۳ به بعده. من ۹ رو می‌خوام :(
۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۴:۲۶ مهین (جمجمه)
من یادم نبود بهت شماره ام رو داده بودم. جا خوردم وقتی گفتی خخخخ. حافظه من برعکس تو ضعیفه!

سوالای مصاحبه فرهنگیان رو خودم یادم نیس چی بودن!! خوب شد اون موقع در مورد مصاحبه نوشتم. برای مصاحبه فرهنگیان سال بعد به دردم میخوره.
پاسخ:
:)) یکی از سؤالاتشون اخبار روز بود. خواستی بری مصاحبه قبلش تلویزیون ایرانو راه‌اندازی کن یه کم راجع به قتل خاشقچی مطالعه کن. ینی یه ماهه صبح و ظهر و شب راجع به ایشون خبر میرن
+ خیلیا به من شماره میدن. ولی من نمیدم. مثل گروه خونی AB شماره می‌گیرم ولی نمیدم :))
باشه اقا من که چیزی نگفتم :دی
پاسخ:
تازه اسم من، اسن گله اسم تو اسم گل نیست :))
۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۲ نیمچه مهندس ...
همهٔ کسانی که مرا می‌شناسند می‌دانند که من آدم حسودی هستم
و همهٔ کسانی که تو را می‌شناسند؛
لعنت به همهٔ کسانی که تو را می‌شناسند
از این زاویه که نگاه میکنم آره لعنت بهشون:)
پاسخ:
آره از همین زاویه نگاه کن :)) همین زاویه درسته
وای نسرین :)))))))
حالا فرشته بهتره یا گل؟ اون همه‌ نامه‌ی اعمالت رو رفیق‌های من مینویسن‌ها، اون بالا بالاها هم پارتی دارم تازه، دیگه خلاصه حواست باشه فخر فروشی نکنی :)))
پاسخ:
:دی یه فرشته هست نیمه‌های گمشده رو به هم می‌رسونه. با کمپینمون آشناش کن :دی
عی وای!
بیا یکم فاز مثبت اندیشی برداریم.
لابد حکمتی بوده...

پاسخ:
بله بله کلا ما زیر تریلی بریم مغزمون بپاشه وسط آسفالت هم مثبت می‌اندیشیم :))
باشه باهاش وارد مذاکره میشم خبرش رو بهت میدم:)))
تو فعلا میوه‌ها رو بشور و خونه رو جمع و جور کن، لباس‌هاتم قشنگ اتو بکش،که یه وقت اومدن اماده باشی :)))
پاسخ:
چایی هم دم کنم؟ کی می‌رسن؟
آقا اشتباه نوشته بودم :دی
ساعت کامنتو نگاه کنید آخه :)))

بعد وبلاگ نویسی مگه فعل می‌خواد؟ وبلاگ رو می‌نویسن دیگه. نهایتاً بهش مشغول می‌شن :-؟
پاسخ:
خب اگه بخوایم باهاش فعل مرکب درست کنیم باید بگیم: او وبلاگ‌نویسی می‌کرد، نه که وبلاگ‌نویسی انجام می‌داد :)) مشغول وبلاگ‌نویسی بودن فعل مرکب نیست که.
نه سرد میشه، هرگاه اوکی شد خبرت میکنم:))
تو فقط آنلاین باش:)
پاسخ:
باشه باشه دیر نکنی منتظرم منصورم پخش کردم فضا فضای انتظار بشه :))
فکر کنم جلدو دومشو دست بعضی ها دیده بودم.... البته دقیق یادم نیست، انگار کمیاب بود....
پاسخ:
من جلد یکشو می‌خوام :(
شباهنگ کار خیلی سختیه آدم کسی رو که نمی شناسه زنگ بزنه بگه واسه ام کپی بگیر و بفرست
تازه اگه شبیه نگهبان و فتوکپی کار های تبریزی بود اصلا این کارو انجام نمی ده:(

پاسخ:
نه این آقاهه خیلی مهربون بود. تبریزم آقای مهربون داره. یه پیرمرد تپل هست. یه کم از آبرسان پایین‌تر. یه کتابخونه داره پر کتابای کنکور و مدرسه و دانشگاه. اون روزا که در به در دنبال منابع دکتری بودم مغازه‌شو پیدا کردم. مغازه‌ش در اعماق یه ساختمون بود. بعد این پیرمرده انقدر مهربون و کارراه‌بنداز و خوش‌صحبت بود که یه ساعت سر پا تو سرما! وایستاده بودم و حواسم به ساعت نبود و همین‌جوری از در و دیوار و زمین و زمان حرف زدیم باهم. آخرشم شماره‌شو داد اگه کتاب روان‌شناسی لازم داشتم ازش پرس‌وجو کنم. شماره‌شو گرفتم ولی شمارهٔ خودمو ندادم :دی
این آقای فوتوکپی هم به‌نظر آدم مهربون و کارراه‌بندازی می‌رسید. من چون خودم مهربونم همیشه آدمای مهربون به پستم می‌خورن. فقط قسمت سخت مکالمه‌ام با آقای فوتوکپی اونجا بود که باید در کمتر از بیست ثانیه قبل از اینکه طرف بترسه، یا فکر کنه مزاحمی و پیش خودش فکر و خیال کنه خودتو خلاصه‌طور معرفی کنی بگی شماره‌شو چجوری به‌دست آوردی و چی کار داری باهاش و چه کمکی از دستش برمیاد. 
سلام  خودم نیستم تهران ولی
امروز به یکی از دوستان گفتم بره نگاه کنه بببینه این کتاب رو کتابخونه داره یا نه خبری ازش نشد خودم که نگاه کردم بود ولی
 در امانت بود و یه نفرم رزرو کرده بود

می دونم الان دارین مورد عنایت قرارم می دین(حقتونه منم بود همین کارو می کردم) که چرا می گین وقتی نمیشه ولی مزه می داد نمی دونم چرا :))

حالا امیدوارم کلا زودتر به نتیجه برسه و به این مراد کوچیک برسین تا زمینه (پیدا شدن، رسیدن، رخ دادن یا هر  فعلی که  مناسب اینجا قرار بگیره  ) مراد بزرگتر بشه
پاسخ:
سلام
نه بابا. همین که حسن نیتتونو بیان می‌کنین باارزشه. 
این کتاب الان مینی‌مراد محسوب میشه :))
خخخخخخخخخخخخ

پاسخ:
:|
۲۷ آبان ۹۷ ، ۲۳:۴۲ مهین (جمجمه)
کامنت خصوصی که فرستادی ، جوابش رو فرستادم. برات میاد؟! استرس دارم که نکنه این یکی و کامنت های خصوصی قبلیت که جواب دادم نرسیده باشه!!!!
پاسخ:
آره میاد :)
ببین اگه انصراف بدی، و اگه فرهنگیان قبول نشی، چجوری دوباره برمی‌گردی رشتهٔ خودت؟
گفتم رد میشم
یه سلامی عرض کنم :)
پاسخ:
سلام به روی ماهت :)
فاطمه خانوم شما رو هم یادمه ها :))
کم‌پیدایی. بیشتر باش، بیشتر دلجویی کن، بیشتر هوامونو داشته باش. ما از قدیمیا انتظارات داریم :))
چشم.
زیر پوستی هواتو داشتم
ازین به بعد میام تو صحنه :))
وای اگر شباهنگ حکم جهادم دهد =)))
پاسخ:
لشکر دنیا نتواند که جوابم دهد :))
حتی! ما اهل کوفه نیستیم شباهنگ تنها بماند
دقیقا!:(((((
پاسخ:
الان از خواب بیدار شدم. همه‌ش خوابِ صفحهٔ ورد پایان‌نامو می‌دیدم و استاد شمارهٔ ۵ :|
از  ۴۸۸ تا آخرین صفحه فصل ۳؟
پاسخ:
بله. البته فصل سه نه و بخش سه.
در واقع فصل نهم، بخش سوم. از ۴۸۸ تا ۵۲۴
باشد 
فقط دوستم گفت تا شب ایشالله برام میفرسته من واستون ایمیل میکنم رسید دستم 
پاسخ:
خیلی ممنون :) هم از شما و هم از دوستتون. اگه نشد و نتونستید هم اشکالی نداره. راضی به زحمتتون نیستم.
فرستادن اون همه عکس حجم اینترنت زیادی رو از شما و دوستتون می‌طلبه و من الان نمی‌دونم چجوری جبران کنم :|

+ انگار مهرناز هم می‌خواد ایمیل کنه. تا شب دست نگه‌دارید. خبر میدم بهتون.
+ مهرناز اسکن کرده. داره می‌فرسته :) 
+ فرستاد :)
اااا فرستاد باشد خواستم کار خیر انجام بدم نذاشتین 

از حجم هفتگی دانشگاهم که خب خودمم الان چون تهران نیستم استفاده نمی‌شد قرار بود بفرسته و در کل شیخ وبلاگستان بیشتر از اینا حق اب و گل داره که ادم نگران اون مقدار  حجم باشه که میزانشم زیاد نیست

همچی جبران شدن نمیخواد  تازه همون وبلاگ دیگتون خودش جبران این :))


اسکن:))) خدا شانس بده

پاسخ:
برای همین خدا گفته فاستبقوالخیرات
ینی در کارهای خیر از هم سبقت و پیشی بگیرید و عجله کنید :))
مهرناز گوی سبقت را ربود :دی

بله بله خدا در همهٔ زمینه‌ها شانس داده بهم الا در رسیدن به مراد :((
اونم گذاشته به وقتش
شاید اون یا شما هنوز وظیفتون انجام ندادین
پاسخ:
البته من باور دارم که خدا هیچ وقت دیر نمی‌کنه
بی ربط 

لینک که داخلش عکس راه اهن نمی‌دونم مدتی دیگه اگه تهران نباشیم اگه راهمون از تهران جدا بشه چقدر دلمون تنگ میشه واسه اون محیط واسه دانشگاه واسه...

جدیدا نظرام می‌نویسم و بعد از نوشتن پاکش می‌کنم و ضربدر بالا رو می‌زنم کلا مرورگر می‌بندم

ولی...
پاسخ:
برای من راه‌آهن یه حس دوگانه و متضاد داشت. هم شوق رسیدن به خونه رو داشتم هم غم دل کندن از تهران. موقع برگشت هم غم دلتنگی خونه بود و هم شوق تهران. هنوزم این حس باهامه

قبل از زدن ضربدر یه نفس عمیق بکشید و بفرستید. من نظرات رو با جان و دل پذیرایم :)
وقتایی هم که نظرات رو می‌بندم، دوستان می‌دونن که نظر خصوصی بازه. شما هم که وبلاگ نداری، خوبه که عمومی نظر میدی :)
اصن بیا قانون بذاریم بی‌وبلاگان از قانون کامنت خصوصی مستثنا هستند. اونا هر جا دیدن کامنت بازه می‌تونن نظرشونو عمومی بگن
انصافا من هم هروقت اومدم توو وبلاگم یه کمکی خواستم واقعا همیشه بودن کسانی که دریغ نکردن. حتی یادمه پاور پوینتم اونزمانی که از صفر هیچی هم بلد نبودم یه دوست خوب بلاگفایی دونه دونه پای کامنت یادم داد. و خیلی چیزای دیگه که هیچوقت یادم نمیره. حتی یادمه یه کمک زبان میخواستم بماند که کلی دوست خوب کمکم کردن از جمله سلوچ حتی یادمه هولدنم که من مدت هاست نه وبش میرم نه وبم میاد و کلا دعواهای عمیقی داشتیم در عرصه وب نویسی باهم:| ولی برام کامنت گذاشت که هرکمک زبان خواستی بگو. هیچوقت نشد یه کمک یا سوالی توو وبم درخواست کنم و بنویسم و بدون کمک برم. مهربونیه مهرنازو دیدم یاد مهربونیه خیلی از بلاگرای دیگه افتادم که همیشه کمکم کردن. خدا خیرشون بده.
پاسخ:
آره :) من هر موقع می‌بینم کسی با دید منفی به فضای مجازی نگاه می‌کنه و همه‌ش بدیاشو میگه، همین مثال‌هایی که زدی رو میگم و تا ثابت نکنم اینجا هم آدم خوب به وفور یافت میشه دست از سر طرف برنمی‌دارم تا ایمان بیاره فضای مجازی همه‌ش هم بد و سیاه نیست و کلی فرشته توشه
@ بیست و دو
تو لطف داری ولی تو هم بیا مهربونی ت رو به ما نشون بده و برگرد به نوشتن
پاسخ:
عه! تو بیست‌ودو رو هم می‌خونی؟! :)
بیست‌ودو مثل گلن‌گدن تفنگه. میاد، میره، دوباره میاد، میره. گلن‌گدن معنیش دقیقا همینه :دی
اره. بیست و دو رو اگه اشتباه نکنم از پارسال پیارسال می شناسم
انشالله که بیاد دوباره
پاسخ:
من از ۹۴ می‌شناسمش. تا پارسال کارمون گیس و گیس‌کشی بود. اون رو اعصاب من بود، من رو اعصاب اون. ولی الان عاشقشم :دی اونم عاشق منه :دی
چقدر با جوابت به مهرناز خندیدم. ...البته الان مراد باید عاشق تو باشه دیگه من دیدم مراد نیست دارم جور اونم میکشم:دی...گیس و گیس کشیو خوب اومدی. با تمام قوا روی مخ هم بودیم و چه شیرین اوقاتی بود:دی
مهرناز عزیز: قصد بازگشت دوباره و از نو شروع کردن رو ندارم به یسری دلایل. ولی اگر خیلی دلم تنگ بشه گهگاهی میام یه چیزی مینویسم و شاید دوباره چندوقت بعدش بندو بساطمو جمع کنم و برم. خودم بیشتر از تک تک خواننده هام دلم تنگ میشه ولی خیر در ننوشتنه. واقعا نمیتونم مثل سابق باشم و چون نمیتونم این باعث میشه دلم بگه برم بهتره.
طبیعیه دخترم!:-سکوت
پاسخ:
روزای سختیه :((
معمولا همینجوریه مخصوصا تو دخترا . اونی که باهاش صمیمی میشی همونیه که یه روز چشم دیدنشو نداشتی :)
بیست و دو عزیز! ممنون از توضیحاتت. ما دلمون برات تنگ میشه اما هر طور که راحتی همون طور باش و رفتار کن مطمئنا راحتی تو بیشتر مارو خوشحال میکنه ولی خب جای نوشته هات هم خالی می مونه و دل مام تنگ :)
انشالله هرجا هستی و هرکاری میکنی ارامش برات به دنبال داشته باشه
پاسخ:
من معمولا دوستامو از میدان جنگ پیدا می‌کنم :))
+ ایشالا
آره.برای هرکس ب نوعی...

پاسخ:
اوهوم :)