پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

چند روز پیش خوابی دیدم و با تفکرات عمیق و تحلیل و بررسی موشکافانه‌ش! به کشفی نائل آمدم. ولیکن از اونجایی که هنوز علم و سوادم رو در حدی نمی‌بینم که از خودم نظریه در کنم! اون کشف رو در حد یک یادداشت یه گوشه نوشتم که بعداً با آموخته‌هام تکمیلش کنم. خواب دیدم با عصبانیت و داد و فریاد از معلمم می‌خوام حرف‌های بی‌اهمیت و نامربوط به درسشو تموم کنه و زمان کلاسو با این چیزها نگیره و وقت ما رو تلف نکنه. عصبانی بودم. با خشم و نفرت داد می‌زدم و با تمام قوا جلوی همه‌ی بچه‌ها اعتراض می‌کردم... کاری که هشت، نُه سال پیش نکرده بودم و اعتراض و حسی که اون موقع در خودم خفه کرده بودم. معلمی داشتیم که سر کلاس راجع به هر چیزی حرف می‌زد جز درس و تست و کنکور. یکی دو باری هم که چار تا دونه تست کار کرد، تست‌های دهه‌ی شصت و عهد بوق بود و مطالبی که از کتاب‌ها حذف شده بودند و به درد کنکور نمی‌خوردند. از سی نفر، بیست و چند نفر غایب بودند همیشه. چند نفری هم پای ثابت بحث‌ها. علت حضور من و یکی دو نفر هم این بود که عادت نداشتیم کلاس‌هامون رو حتی اگر مفید نباشند، غیبت کنیم. اعتراض هم نمی‌کردیم البته. از این موقعیت‌ها اگر زیاد نبود، کم هم نبود. یک وقت‌هایی دلم می‌خواست فریاد بزنم که مسلمان! لااقل نصف حقوقی که می‌گیری درس هم بده. اما خشم و عصبانیتمو قورت می‌دادم و تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که پایان ترم یا هر موقعی که نظرخواهی می‌شد، توی فرم ارزیابی معلم‌ها و اساتید یا هر جایی که احتمالاً صدایم به گوش کسی برسد به عملکردشون نمره‌ی پایینی بدم تا رسیدگی بشه. نه اینجا که هر جای دیگه‌ای، وقتی حقّم خورده شد و کاری از دستم برنیامد، ریختم تو خودم و به روی مبارکم نیاوردم. کم نبودند معلم‌ها و اساتیدی که از جان برایمان مایه گذاشتند و کم هم نبودند آنهایی که وقتمان، هزینه‌مان و انرژی‌مان را تلف کردند. اما همیشه به احترام گروه اول، در مقابل گروه دوم سکوت کردیم و شاید فقط حرص خوردیم و اعتراض نکردیم. برای همه‌مون پیش اومده که یه جاهایی بهمون دروغ گفتند، سهممون رو ندادند و حتی احمق فرضمون کردند. بارها مواجه شدیم با آدم‌هایی که ریا کردند و فکر کردند نمی‌فهمیم و ما هم خودمونو زدیم به نفهمی که شرمنده‌مون نشن لااقل. خیلی وقت‌ها این آدم‌ها غریبه نبودند و اتفاقاً شاید چون غریبه نبودند و شاید چون هر روز باهم چشم تو چشم می‌شدیم نخواستیم خجالت‌زده‌شون کنیم. شاید چون دلمون به حالشون سوخته، نخواستیم آبروشونو ببریم. اعتراض نکردیم و حتی به روی خودمون هم نیاوردیم. تحملشون کردیم. ازشون بدمون اومد، حالمونو به هم زدن، ولی تحمل کردیم. حرف زور و حق‌کشی رئیسمون رو تحمل کردیم، دروغ‌های یه دوست رو تحمل کردیم، کاغذبازیای اداری رو تحمل کردیم، وقت‌کشی و بی‌سوادی معلم‌ها و اساتیدو تحمل کردیم و حتی گاهی بی‌کفایتی کسی که خودمون انتخابش کردیم و نشوندیمش روی صندلی ریاست رو هم تحمل کردیم. از رهگذر و غریبه تا قوم و خویش و دوست و همکار و هم‌کلاسی و دخالت‌ها و قضاوت‌های بیجا و حرف‌های خاله‌زنکی یک عده آدم بی‌شعور (کم‌شعور هم نه حتی؛ بی‌شعور مطلق). به هر حال خشم و نفرتی در ما بوده که گاهی بروزش ندادیم و تحمل کردیم. اینکه چطور تونستیم بروزش ندیم بماند. صلواتی فرستادیم، نفس عمیقی کشیدیم، به خدا واگذارش کردیم، لیوان آب خنکی یا هر روشی که ناراحتی، غم و غصه و خشم و عصبانیت ما رو سرکوب کنه. 

اما بارها خواب دیدم دارم سر کسانی که ازشون متنفرم داد می‌زنم و بهشون می‌گم که چقدر ازشون بدم میاد، چقدر حالمو به هم می‌زنن و چقدر از دستشون عصبانی و ناراحتم. داد می‌زنم و رفتارهای بدشونو می‌شمرم براشون. گویی نه بخشیده باشمشون و نه فراموش کرده باشم. بیدار هم که میشم یادم نمیاد از کی انقدر متنفر و از دست کی انقدر عصبانی بودم. 

من بیشتر وقت‌ها و شاید حتی همه‌ی وقت‌ها، این احساسات رو می‌ریزم تو خودم و سعی می‌کنم فراموش کنم. سعی می‌کنم صبور باشم و عصبانی نشم. عادت همیشگی‌مه که سکوت کنم و تا کارد به استخوانم نرسیده به خطا و اشتباه و رفتار بد و آزاردهنده و آسیب‌واردکننده‌ی کسی اعتراض نکنم. بیش از حد و شاید بیش از اطرافیانم به احساساتم فشار میارم و سرکوبشون می‌کنم که بروزشون ندم. خوب یا بد. از حس خشم و نفرت و حسادت بگیر تا عشق و محبت. البته اگر لازم باشه بروز میدم، به بهترین شکل ممکن هم بروز میدم. ولی خب خیلی وقت‌ها لازم نمی‌دونم حسم رو نشون بدم. دلیلش به خودم و شرایطم مربوطه و جای بحث نیست. به هر حال گاهی مجبوری به احساست فشار بیاری و سرکوبش کنی و دم نزنی از دردی که می‌کشی و غصه‌ای که می‌خوری. گاهی یکی درونت هست که میگه حق نداری اعتراض کنی، حق نداری عصبانی بشی، گلایه کنی و حق نداری چیزی بگی. حتی حواست باشه شکایت پیش خدا هم نبری. چون دوست، دشمن است شکایت کجا بریم؟ 

اون شب که خواب دیدم با داد و فریاد از معلمم، که هشت ساله ندیدمش و ارتباطی باهم نداریم، می‌خوام حرف‌های بی‌اهمیت و نامربوط به درسشو تموم کنه و زمان کلاسو با این چیزها نگیره و وقت ما رو تلف نکنه، خودم بودم انگار. خودم، بدون ملاحظات شاگردی و استادی. بی‌هیچ نقابی. خودی که رعایت هیچیو نمی‌کنه و بدون اینکه به عواقب حرفاش فکر کنه، احساساتشو هر آنچه هست بروز میده. تو خودش نمی‌ریزه و خودداری نمی‌کنه. خودی که انگار فوران کرده باشه. احساسی که انگار غلیان کرده باشه. اون روز که این خوابو تو دفترم نوشتم، یه گوشه یادداشت کردم که شاید خواب جایی برای طغیان احساسات سرکوب‌شده‌مون باشه. 

و امروز، وقتی رسیدم به صفحه ۲۵۰ کتابی که می‌خونم، ناخودآگاه لبخند زدم. نویسنده تو این فصل، نظریه‌ی فروید و یونگ و دریچه‌ی اطمینان رو معرفی کرده بود و گفته بود خواب مانند دریچه‌ی اطمینانِ یک دیگ بخار عمل می‌کنه و باعث تخلیه‌ی فشارهای عاطفی میشه. خواب یک تلاش برای برآورده کردن امیال سرکوفته است و نه‌تنها نتیجه‌ی تعارض‌های درونی است، بلکه در اکثر موارد تظاهراتی از ناخودآگاه جمعی را دربردارد.1

قبلاً وقتایی که جغد و چیز میز جغدی می‌دیدین و اسم شریف و فرهنگستان و برق و مراد به گوشتون می‌خورد یادم می‌افتادین؛ الان یه کاری کردم خواب هم که می‌بینین یاد من بیافتین.

۹۶/۰۹/۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۱۹)

۲۱ آذر ۹۶ ، ۰۸:۰۵ دو نکته (دو تا چیز)
- مسأله اینه که تقریباً همه کشفیات خارجی ها (البته اونیائیش که درسته) در زمینه علوم انسانی، همونیه که ایرانی ها تو سن بچگی بهش می رسند، اما به دلیل بدیهی بودن نیازی به ثبتش نمی بینند....

- من که هیچ وقت هیچی رو تو خودم نمیریزم، مگه اینکه واقعاً راضی باشم و بدونم درستش اینه که چیزی نگم.... مثلاً راجع به مسائل سیاسی گاهی باید حرف زد، منتها از سر دلسوزی و احساس وظیفه....
البته ما انسان های معمولی متأسفانه بالاخره پیش میاد یه چیزایی میگیم که نباید بگیم و یه چیزایی رو ممکنه نگیم که باید میگفتیم، و اگه کسی همیشه دقیقاً درست زبونش رو به کار بندازه و کنترل کنه که دیگه خیلی وضعش خوبه....
پاسخ:
نمی‌دونم. شاید.
سیاست پدر و مادر ندارد.
البته این خودمهاری (مثلاً نشون ندادنِ خشونت) از خیلی چیزا نشأت می‌گیره، ترس از طرف مقابل، احترام به طرف مقابل، علاقه به طرف مقابل و...
۲۱ آذر ۹۶ ، ۰۸:۵۱ جنابــــــــ دچار
انصافا من فرهنگستان میشنفم یاد شما میفتم :)
+ اول و آخر متن رو خوندم! :)
پاسخ:
:))) وسطاشم سر فرصت بخونید خب
۲۱ آذر ۹۶ ، ۰۸:۵۷ جنابــــــــ دچار
حداقل یه میان تیتری چیزی بزن خب عامو!! :))
پاسخ:
:))) آخه یه موضوع بیشتر نیست. البته جاهایی که اینتر می‌زنم یه کم فضای نوشته عوض میشه و نفسی تازه می‌کنم.

+ تا ساعت 9 نت داشتم. تایید بقیه‌ی کامنتا رفت تا فردا :)
۲۱ آذر ۹۶ ، ۰۹:۰۱ جنابــــــــ دچار
حرف آخرت رو بزن بعد برو
رو به دوربین شماره 3 :))
پاسخ:
:))) خب من ۹ رفتم و کامنت ۹:۰۱ شما رو ندیدم :دی
من حرفامو فقط به دوربین شماره ۴ میگم
۲۱ آذر ۹۶ ، ۰۹:۳۴ آقاگل ‌‌
یبار خواب دیدم با خانمی که سابقاً نماینده شهرستانمون توی مجلس بود جلسه داشتیم. و بعد از اینکه صحبت‌های ایشون تموم شد گفتند کسی سوالی داره مطرح کنه. من پا شدم چند دقیقه داشتم یه بند حرف می‌زدم و نامبرده رو می‌شستم و پهن می‌کردم روی بند و خون خونم رو نمی‌خورد که چرا بقیه هم همینا رو می‌دونن ولی به روی مبارکشون نمیارن. نکته جالب اینه که در عالم بیداری همین اتفاق دو سه سال پیش افتاده بود ولی اونجا بنده اصلاً حوصله‌ام نشد یا شاید روم نشد چیزی بگم. یا ترسیدم چیزی بگم. یا شاید گفتم به منچه وقتی همه می‌دونن. :|

البته خواب فقط اونجاش که نوه‌م میاد میگه برام انشاء بنویس. ^_^

پاسخ:
:)) مهر تأییدی بود بر نظریه‌ی تازه کشف شده‌ی بنده :دی
حالا از اونجایی که من نماینده‌ها رو نمی‌شناسم، کاراکترهای خواب‌های سیاسی‌م محمدرضا شاه و رهبر و سران معروف و خفنه :دی

بچه‌های من تو خواب هنوز سه چار سالشونه. نوه ندارم فعلا :)))
سلام:))
و حرف حق تلخ است، بر بعضی هاا
پاسخ:
سلام
شاید...
خواب های شما انقدر خفنه من خواب هام احساس حقارت می کنن. :دی 
پاسخ:
:)))) ما آدمای معمولی، خفن بودنو تو خواب تجربه می‌کنیم :دی
۲۱ آذر ۹۶ ، ۱۴:۵۰ مصطفی فتاحی اردکانی
یاد یه خاطره از دوران کارشناسی افتادم.
جمعه بود و دیشب تا صبح برف باریده بود. و در این صبحی 8 تا 2 کلاس جبرانی و کلاس آن اساتید محترمی که قبل از ب بسم الله شروع به حضور و غیاب می کنند.
استاد محترم بعد از پایان حضور و غیاب شروع کرد به بافتن مَشتَک (مشتک بافتن : سخن بیهوده راندن) و از هر دری حرف زد الا درس اواخر بخش اول کلاس بود و استاد گرانقدر بعد از مشتک های ابتدایی و یک مبحث درس را چندین بار تکرار کرد.
کارد میزدی خونم نمیآمد.صبح جمعه در هوای برفی قبل از طلوع افتاب بیدار شوی و به جای صبحانه دلنشین و برف بازی و تماشای درختان برفی حیاط بروی سر کلاس درس و الان دو ساعت از صبح گذشته باشد و حاصل کلاس تقریبا هیچ باشد..... فقط جرقه می خواستم که بالحمدلله حاصل شد.
استاد یک سوال از یک نفر پرسید و آن دانشجو بخت برگشته و خواب زده جوابی برای سوال نداشت.
یک نفر از ته کلاس دستش بلد شد و گفت جواب سوال این می شود. ولی این روش درس دادن نیست. آن یک نفر من بودم و شدت خشم صدا و بدنم می لرزید، چنان صدایمبلند بود که استاد جا خورد. در همان حال شروع به استدلال کردم که دانشجویی که از خواب صبح جمعه اش زده و امده دانشگاه برای درس آمده و کلاس او تا الان هیچ بازده ای نداشته.
استاد استراحت اعلام کرد و بچه ها رو فرستاد بیرون و من بودم و او که بحث می کردیم و در آخر چند تا از بچه ها آمدند و من رو از کلاس بیرون بردند
شاید بعد کلاس اولین باری بود که از قدم زدن در برف لذتی نبردم
آن درس هم به همراه چندی از دوستان حذف شد و اعتراضات به مدیر گروه و رییس دانشگاه رسید و دانشجویان بعد ما هیچ وقت صبح جمعه برفی قبل از طلوع آفتاب برای کلاس جبرانی به دانشگاه نرفتند 
پاسخ:
:))) عجب شجاعتی! 
من یادمه یکی دو بار صبح جمعه رفتیم دانشگاه برای میانترم
ولی هر چی فکر می‌کنم یادم نیست کدوم درس و کدوم استاد
(دارم آلزایمر می‌گیرم ینی؟!)
خیلی بده این توی خود ریختن ها و دم نزدن ها. من دارم تلاش میکنم با بیان احساسات منفی ام، حال بیداری و خوابم رو بهتر کنم :-)
پاسخ:
فقط حواست باشه یه جایی بیانشون نکنی که پشیمون بشی
هرچند که شما کلمه‌های کلیدی زیادی دارید که یادتون میفتم باهاشون. نمونه‌ی زنده و داغ و تازه‌ش : 
http://s9.picofile.com/file/8314115050/Morad_1.jpg

و اما خواب، برای من که در سیطره‌ی یکی دیگه‌ست که نیست و هست و هیچ‌کس کلا نمی‌تونه بهش نفوذ کنه :)) 
پاسخ:
باید تو نسخه‌های بعدی بگیم به جای گل مریم گل نسرین بنویسن :دی
مواظب مطالب این فروید باشیدا
خیلی داغونه....
پاسخ:
منو از چی می‌ترسونی؟ :دی من از فرویدم داغون‌ترم :))))
۲۲ آذر ۹۶ ، ۰۲:۲۳ خونه مادری
توی فرهنگ لغت معانی مهمتر رو برجسته یا پررنگ نمی نویسن؟
پاسخ:
مهم‌ها رو نه. ولی اگه معنی چیزی، خودش سرمدخل باشه، پررنگش می‌کنن اون معنی رو
۲۲ آذر ۹۶ ، ۰۴:۰۱ خونه مادری
خیلی  خوبه 
من هر چی دنبال سر مدخل های پست گشتم نیافتم :)
پاسخ:
سرمدخل‌های پُست؟ پَست؟ 
متوجه نشدم منظورتو
۲۲ آذر ۹۶ ، ۰۷:۱۶ خونه مادری
:|
ارجاعتون میدم به کامنت سه
دیگه باید همراه کامنت هم فرهنگ واژگان منتشر کنیم:/
پاسخ:
بازم نفهمیدم :|
کامنت سوم؟
کامنت ساعت سه؟
فرهنگ واژگان؟ :|
منم دیشب خواب دیدم یه نفر رو داشتم کتک میزدم. اونم میزد البته . 
تو دنیای واقعی خیلی در مقابل این ادم و رفتارها و حرفهای فوق العاده ازاردهندش سکوت کردم. حرفاش،به سنگ بزنی منفجر میشه.
پاسخ:
:)) تأییدی دیگر بر این نظریه
البته من هر موقع تو خودم ریختم ضرر نکردم. ولی هر موقع عصبانی شدم و بروز دادم، پشیمون شدم بعدا
حالا اگه من بودم فکر می کردم نظرات من معادل نظرات قرن پیش یه آدم دیگست، پس یعنی عملا یه قرن عقبم از دنیا:|
+ سفارش می گیرم برای دیدن نیمه خالی ماگ و لیوان و قابلمه و زندگی و هرچی:)
پاسخ:
نیمه که سهله، من یه قطره آبم توشون باشه، اون یه قطره رو از نظر نمی‌ندازم و التفات (=توجه) دارم بهش
#چشم‌ها_را_باید_شست
#خوشبین_باشیم
۲۴ آذر ۹۶ ، ۱۵:۲۶ اسکان با ما
بیان احساسات چه کمکی بهمون میکنه اگر قراره باهاشون کنار بیایم و تحملشون کنیم
پاسخ:
والا بیان احساسات اگه قرار بود کمکی به بشریت نکنه شعر و موسیقی اختراع نمی‌شد
اسکان با شما؟! :|
از فروید داغون تر...!!!
پس زندگی اش رو حتما بخونید:|
پاسخ:
:))) آقا من فرویدو با نیچه اشتباه گرفتم فکر کردم اونو می‌گین و منظورتون نظریات پوچ‌گرایانه و ایناست :دی
خوب بیشتر خواب ها انعکاس اعمال و رفتار و افکار ما در طول روز هستش.
فقط  منشا رویای  صادقه رو نمیدونم.

یه جاهایی با فروید موافقم ولی نه همه جا.....
:)
پاسخ:
بله درسته.
منشأش خدا و وحی و ایناست دیگه

فرویدو نمی‌شناسم زیاد :(