پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1149- آدمای خاص هیچ وقت فراموش نمیشن

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۶ ب.ظ

مقدمات نوروسایکولوژی؛ یکی از منابعی که باید برای دکترا بخونم. نه از نوروش خوشم میاد نه سایکولوژی‌ش. بی‌رمق ورق می‌زنم. برمی‌گردم به فهرست و فصل اول، ساختمان، کارکرد و زیست‌شیمی سلول عصبی، فصل دوم، دستگاه عصبی، فصل سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم، هیپوتالاموس، تالاموس، دهم، یازدهم، آهِ سردی می‌کشم و ورق می‌زنم. فصل هفدهم، حافظه، فصل هجدهم، خواب. انگشت اشاره‌مو می‌کشم روی شماره‌های فهرست و میام پایین. فصل هفده، صفحه‌ی 235. نحوه‌ی ضبط و ذخیره‌ی حافظه. کتابو ورق می‌زنم و می‌رسم به 235. "یکی از تفاوت‌های عمده بین انسان و حیوان آن است که رفتار انسان با اطلاعات اندوخته شده و با تجارب کسب شده در طول عمر رابطه‌ی زیادی دارد."؛ چند صفحه می‌رم جلوتر. "نحوه‌ی ضبط و ذخیره‌ی حافظه هنوز مشخص نشده است و نظریه‌های مختلفی در مورد آن وجود دارد."؛ می‌رم جلوتر و عنوان نظریه‌ها رو می‌خونم. تشکیل سیناپس‌های جدید، انهدام سیناپس‌های زاید، نظریه‌ی مولکولی، میدان شکل‌ساز، نظریه‌ی هولوگرافیک؛ ورق می‌زنم و می‌رم جلوتر. انگار یه چیزی چنگ زده باشه به قلبم. انگار ناخنی زخمی کهنه رو خراش بده. می‌رسم به قسمت سوالات فصل. "تکرار خاطرات و تکرار تحریکات حسی که منجر به خاطرات شده‌اند باعث تسهیل در دستیابی به آن خاطره‌ها می‌شوند. آیا گذشت زمان به تنهایی می‌تواند باعث چنین تسهیلی شود؟"، "بسیاری از خاطره‌ها در مغز به راحتی در دسترس نیستند. چه وسایلی برای دستیابی به این نوع خاطرات وجود دارد؟"، "زمان وقوع تحریکات حسی نیز همراه با خاطرات در مغز ذخیره می‌شوند. به نظر شما برای نشانه‌گذاری زمانی خاطرات کدام قسمت از مغز همکاری می‌نماید؟"، "آیا بیماری می‌شناسید که در آن نشانه‌گذاری زمانی خاطرات دچار اختلال شده باشد؟"... کتابو می‌بندم و سرمو می‌ذارم روش. چشامو می‌بندم و برمی‌گردم عقب. دو سال، سه سال، چهار سال، هفت سال، ده سال. می‌رم عقب‌تر و یک آن با صدای پیام تلگرام گوشیم به خودم میام. یه پیام جدید، از یه شماره‌ی ناشناس.

salam nasrin jan. Sanazam

ساناز در حال تایپه. یاد سانازهای این چند سال می‌افتم. سانازِ هم‌اتاقی، اون سانازی که باهاش آمار داشتم، سانازِ اِلِک سه؟ سانازِ؟

chegadr shabihe emzaye shomast
یه عکس می‌فرسته. یه امضا. تصویرِ زیباترین امضای گینس. چندمین باره که اینو برام می‌فرستن و میگن دیدیمش و یاد تو افتادیم.
emzaro didam yadet oftadam
zibatarin emzaye gines ro dari khanum
هنوز چیزی براش ننوشتم. حتی جواب سلامشم ندادم هنوز. سانازِ هم‌مدرسه‌ایمه. فقط اونا این امضا رو یادشونه. 
سلام. امضای من یادته هنوز؟ ممنون (یه قلب براش می‌فرستم و) من فکر می‌کردم خودمم یادت بره چه برسه امضا (شکلکِ خنده رو می‌ذارم تهِ جمله‌م)
na chizaye khas hichvagt faramush nemishan
چیزای خاص هیچ وقت فراموش نمیشن. چیزای خاص هیچ وقت فراموش نمیشن... لبخند می‌زنم و می‌گم ممنونم ساناز جان. خیلی خوشحال شدم. این شماره‌تو نداشتم، سیوش کنم؟ میگه آره گلم سیو کن. دیگه انگار حرفی برای گفتن نداریم. انگار حرفامون تموم شده باشه. استیکر تشکر می‌فرستم و قلب و بوس می‌فرسته برام. می‌رم سراغ لپ‌تاپم که عکسو تو فولدر یادگاریا سیو کنم. یاد مسابقه‌ی عکاسی شریف می‌افتم که قرار بود بگردم و چند تا عکس پیدا کنم و یکیو بفرستم براشون. فولدرِ عکس‌ها، عکس‌های دانشگاه، شریف، دانشکده. یکی‌یکی نگاشون می‌کنم و می‌رسم به عکسی که هفت سال پیش از دیوار کلاس گرفتم. روی دیوار چیزی نوشته بود که منو یاد کسی می‌ندازه. ایمیلمو باز می‌کنم و عکسو آپلود می‌کنم. نمی‌دونم بعدِ این همه وقت چه‌جوری شروع کنم. می‌نویسم سلام و می‌رم سر اصل مطلب که برای مسابقه‌ای دنبال عکس می‌گشتم و اینو دیدم و یاد شما افتادم. می‌فرستم و چند دیقه بعد جواب ایمیلم میاد. سلام. جالب بود. ممنون.

با خودم می‌گم حتی نپرسید عکسِ دیوارِ کدوم کلاس بود...

۹۶/۰۷/۱۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بنده خدای شماره1

ساناز هم‌اتاقی

ساناز هم‌مدرسه‌ای