پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

سیزده فروردین اون سال تندتند چمدونمو بستم و رفتم ترمینال. همه‌ی فک و فامیل اومده بودن بدرقه‌م. مامان‌بزرگ پدری‌م برام سنگک فرستاده بود. برام نون می‌فرستاد، سیب‌زمینی پیاز می‌فرستاد، غذا می‌فرستاد، تصورش از تهران یه جایی تو مایه‌های بیابون و برهوت بود و یه جور میوه که شبیه خیاره و خودمون نمی‌خریدیم و خریدنش تخصص خودش بود هم می‌فرستاد. اردیبهشت همون سالی که سنگک فرستاده بود تصادف کرد و دیگه بعدش هیچ وقت هیچ کس از اون میوه‌هایی که شبیه خیاره و خودمون نمی‌خریم و خریدنش تخصص مامان‌بزرگم بود نفرستاد.

دیشب باید مثل همه‌ی سیزده فروردین‌های شش سال گذشته تندتند چمدونمو می‌بستم و الان مثل هم‌کلاسیام خمیازه‌کشان و لیوان نسکافه به دست سر کلاس می‌بودم. ولی نیستم. دراز کشیدم روی تخت‌خواب و پتوی نازنینمو انداختم روم و پاهامو چسبوندم به شوفاژ بغل تختم و دارم برفایی که دیشب باریده و هنوز آب نشده رو تماشا می‌کنم و به این فکر می‌کنم که من که فقط دوشنبه و سه‌شنبه کلاس دارم و سه‌شنبه‌ی بعدی هم که تعطیله و اصن چه معنی داره از یکِ مهر و چهاردهِ فروردین تا بیست و نهِ اسفند سر کلاس حاضر باشی. دارم به 18 سال و 6 ماه پشتِ نیمکت‌نشینی فکر می‌کنم و پنج‌شنبه اون سالی که مامان‌بزرگ مادری‌م فوت کرد. سوم ابتدائی بودم. اون روز نرفتم مدرسه. معلم دینی‌مون یه چند تا درس جدید داده بود و گفته بود شنبه امتحان می‌گیره. نه خبر داشتم درس داده و نه می‌دونستم از این درس جدید امتحان داریم. شنبه ده و نیم گرفتم. ده و نیم گرفتم و یادم هم نمیره که پدرم چه قدر بابت اون نمره سرزنشم کرد. چه انتظاراتی از یه الف بچه‌ی 9 ساله داشتن. 3 تا غیبت برای 18 سال و 6 ماه زیاد نیست که؟ حتی وقتایی که مریض بودم و دکتر گواهی استراحت مطلق می‌داد هم می‌رفتم مدرسه که مبادا قطره‌ای از دریای بی‌کران علمو از دست بدم. ولی الان دراز کشیدم روی تخت‌خواب و پتوی نازنینمو انداختم روم و پاهامو چسبوندم به شوفاژ بغل تختم و دارم برفایی که دیشب باریده و هنوز آب نشده رو تماشا می‌کنم.

بشنویم: Ali-Zand-Vakili-Bi-Tabaneh.mp3.html

۹۶/۰۱/۱۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بابا

مامان‌بزرگ